مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

رمان آن شب

سال انتشار : 1400
هشتگ ها :

#پایان_خوش #مخصوص_بزرگسالان #اجتماعی #تجاوز

این رمان به درخواست نویسندۀ آن در این مجموعه منتشر شده است.
بدیهی ست که دانلود و مطالعۀ این رمان از هر سایت و اپلیکیشنی بجز باغ استور بدون رضایت و اجازۀ پدیدآورندگان اثر می باشد.

توضیحات مهم رمان آن شب

دانلود رمان آن شب از مریم پیروند که جزء پرفروش ترین رمان های اختصاصی نشر مجازی باغ استور است فقط از طریق اپلیکیشن تخصصی رمانخوانی ما امکان پذیر است. نسخه اصلی این رمان فقط در وبسایت ما منتشر شده است و بقیه مراجع دانلود مورد تایید نویسنده نیستند.

موضوع اصلی رمان آن شب

رمان آن شب سرگذشت دختری‌ ست که توی خونه برادرش به جای شخصی اشتباه گرفته می‌شه و با یه حادثه‌ ی عجیب توسط دوست برادرش، زندگیش برای همیشه تغییر می‌کنه…

هدف نویسنده از نوشتن رمان آن شب

شاید در ابتدا هدفم از نوشتن رمان آن شب ایجاد سرگرمی بود ولی دیدگاهای متفاوتی از مخاطبین این رمان داشتم و مهم‌ترینشون بحث در مورد رفتارِ مادر ماهین بود و محدودیت‌هایی که فقط برای دخترهاش در نظر می گرفت…

ضعف‌های رفتاریِ وریا، بخاطر عدم توجه و نگاه اطرافیانش…

یا بی‌ قید و بندیِ میلاد، برای نداشتنِ هیچ‌گونه خط و قرمز و محدودیتی، که باز هم از اشتباه خانواده و پسر بوونش نشات می‌گرفت…

سخت‌گیری‌ها و اختلافاتی که همیشه در خانواده‌ها منجر به اتفاقاتِ بزرگ و جبران‌ناپذیر می‌شه…

پیام های رمان آن شب

مهم ترین پیامم در رمان آن شب نشون دادنِ شجاعت و محکم بودنِ دختری که با وجود اتفاقِ بدِ زندگیش، باز هم قوی موند و بُردن و جنگیدن رو به باخت و شکست، در مقابل اون اتفاق ترجیح داد…

خلاصه رمان آن شب

تو خونه‌ی برادرم، توسط بهترین دوستش بهم تجاوز شد…
اون منو با دوست دخترش اشتباه گرفت.
خونه تاریک بود و چیزی‌ و نمی‌دید…
مست بود و نفهمید من ماهینم، خواهرِ میلاد و همه چیز با اون اتفاق، در عرض یه چشم به هم زدن تبدیل به طوفان شد.

مقدمه رمان آن شب

آن شب فکر میکردم

که دیگر هیچ نیرویی برای دوباره عاشق شدن ندارم

و هرگز لب به خنده نخواهم گشود

و دنبال هیچ سودایی نخواهم رفت…

اما هرگز خیلی زیاد است

این را در زندگی طولانی‌ام بارها آموخته‌ام.

“ایزابل آلنده”

مریم پیروند

مقداری از متن رمان آن شب

بیایید نگاهی بندازیم به رمان آن شب اثر مریم پیروند :

صدای دادوفریاد می‌اومد، صدای مردونه بود، کسی داشت عربده می‌زد.

– به حضرت عباس من نمی‌دونستم اون کیه.

– تو به خواهرم تجاوز کردی بی‌شرف، چطوری تونستی اینکارو بکنی.

این صدای میلاد بود و با شنیدنش روح از تنم پر زد. بمیرم میلاد، کاش بمیرم ولی امشب‌و به چشم نمی‌دیدم. از صداش نلرزیدم، از جمله‌اش لرزیدم، واقعیت‌و مثل رعدوبرق به سرم زد.

به من تجاوز شده… اون عوضی که همیشه به داداشم می‌گفت داداش و از بچگی رفیق جون‌جونی و گرمابه و گلستان میلاد بوده بهم تجاوز کرد.

تنم رو از روی تخت بالا کشیدم، لگنم انگار دو تیکه شده بود، با یادآوری پچ‌پچ‌هاش توی گوشم و تعریفش از تنم به طرزچندش گونه‌ای از خودم بدم اومد.

می‌خواستم از این‌جا برم، ولی روی نگاه کردن تو صورتِ میلاد رو نداشتم.

چشمم به لکه‌های روی تخت افتاد، لکه نبودن، بلکه نشون از یه خون‌ریزی عمیق داشتند.

ملحفه زیر پام پر شده بود از خونِ بکارتم.

من چطور بهش اجازه دادم به تنم چیره بشه و دخترونگی‌های زیبام رو از آنِ خودش کنه؟

چطوری اجازه دادم دستِ حریص و نامردش به دنیای قشنگم بخوره؟

هق زدم و با درد به اون خون که نشون از نابود شدنِ زندگیم و مرگ دنیام بود خیره شدم.

صداها و امواج بلندِ صوتی‌شون توی سرم اکو می‌شد.

– به خدا به جونِ مادرم نمی‌دونستم خواهرته… احمق من اگه می‌تونستم مرگ‌و به این کار ترجیح می‌دادم چطور فکر می‌کنی از عمد این کارو کردم، ما با یکی دیگه هماهنگ کردیم من از کجا می‌دونستم خواهرت سر از این خونه درمیاره.

– بی‌شرف اون نامزدِ مُسلمه، جواب نامزدشو چی بدم، اگه بفهمه تیکه پارت می‌کنه.

– لامصب چرا نمی‌فهمی، مگه من می‌دونستم اون کیه، مگه علم غیب داشتم، این دختره قرار بود دوستشو بیاره، گفت اون یکی دیرتر میاد، منم منتظرش موندم، چه می‌دونستم خواهرت میاد داخل، چراغا هم خاموش بودن تشخیص ندادم مرگ گرفته کیه.

– لاشی فرق یه دخترو با زن تشخیص نمی‌دی؟

– مست بودم احمق، خوبه با هم اون شیشه‌ی لعنتی رو خالی کردیم.

هق زدم… عربده‌هاشون بالا گرفت.

میلاد: جواب مامانو چی بدم، جواب نامزدشو، می‌دونی با کارت چه بلایی سر منو خونوادم میاری، خدا لعنتت کنه.

من به چه زبونی حرف می‌زنم لامصب، چرا نمی‌فهمی خرِ نفهم، الاغ، حیوون، خودمم دارم سکته می‌کنم چطوری این اتفاق افتاده، خودمم داغونم، به هرچی امامزاده‌ست نمی‌دونستم اون خواهرته، بی‌شرفم اگه دروغ بگم، بی‌ناموسم اگه می‌دونستم و خبط زدم، خودمم تا دیدمش کپ کردم.

آره جون عمه‌ت… اون‌همه جیغ زدم بهت گفتم منو اشتباه گرفتی من اونی نیستم که فکر می‌کنی ولی با بی‌رحمی تنمو دَریدی… پس حیوون تویی… تویی وُریا…

 

خودمو بغل گرفتم… مثل جوجه‌ای بی‌پناه گوشه‌ی تخت کز کرده بودم و مویه سر می‌دادم برای تمام داشته‌هایی که حالا از دستم رفته بودن.

مامان… مامان مامان منو فرستادی بیام واسه شازده دُردونت غذا درست کنم، خونه‌شو تمیز کنم، اومدم به زندگی داداشم سروسامون بدم، ولی دوستِ عوضیش دخترِ بیچاره‌تو غارت کرد.

نبودی ببینی چه‌جوری زیر دست و پاش تقلا زدم، هر کاری کردم تا بی‌عفتم نکنه ولی اون بی‌ناموسی کرد و ناموسم‌و لکه‌دار کرد.

هق زدم، صدای میلاد یک لحظه هم آروم نمی‌شد. داد میزد، عربده می‌کشید، حتی کارشون به دعوا رسید و صدای شکستن و خرد شدنِ وسیله‌هارو شنیدم، میلاد جنون گرفته بود و دوست نامردش سعی می‌کرد توجیهش کنه در مورد من اشتباه کرده، اول به آرومی ولی بعد مجبور شد اونم مثل میلاد داد بزنه، عربده بکشه و غیرت خودش رو به سخره بگیره برای خبط بزرگی که به من زده…

میلاد که با تحکم گفت:

– پاش می‌مونی.

من مُردم… مُردم از حرفی که برادرم به‌خاطر جمع کردنِ آبروریزی که توسط بهترین دوستش رخ داده به زبون آورده.

از پیغام محکمی که شبیه دستور بود و رفیقش فقط باید اجراش می‌کرد و اون که گفت:

– نامردم اگه این کارو نکنم، پاش می‌مونم.

سوختم و در خلوت و سکوتِ اتاق بلند زدم زیرِ گریه… مسلم… خدایا جواب مسلم‌و چی بدم؟ چطوری سرنوشتم در کسری از ثانیه به این شکل تبدیل شد! چطور می‌شه با یه اشتباه زندگیم نابود بشه! مسلم از من جدا نمی‌شه، ما سه سال عاشقِ هم بودیم تا بالاخره به‌سختی به‌هم رسیدیم…

خدا لعنتت کنه وریا، خدا لعنتت کنه که منو نابود کردی.

میلاد: مهتاب برو یه سر بزن به خواهرم من‌که روم نمی‌شد تو صورتش نگاه کنم، برو ببین حالش چطوره.

مهتاب کیه این وسط !! اصلا توی این خونه چه غلطی می‌کردن !!

در اتاق باز شد، نگاهم به دختر سانتال مانتالِ جلوی درافتاد.

با تأسف نگاهم می‌کرد، موهای بلند و بلوندشو عقب زد و برگشت به اونایی که بیرون از اتاق بودند گفت :

– بیداره فقط به‌نظر من بهتره ببریتش بیمارستان، هم به‌خاطر تجاوزِ ناشیانه، هم به‌خاطر شوکی که بهش رسیده.

تا اسم تجاوز رو آورد دوباره زدم زیر گریه.

صدای نفس‌های عصبی مردهای بیرون از اتاق رو شنیدم. میلاد چیزی واگویه کرد، شایدم به اون فحش داد.

دختر اومد به طرفم. دستش روی بازوم نشست. خودمو عقب کشیدم:

– بهم دست نزن.

– باید ببریمت بیمارستان، پاشو کمکت کنم لباس بپوشی.

جیغ زدم :

– به من دست نزن.

بلند داد زد:

– باورم نمی‌شه وُریا، تو چقدر احمقی که نفهمیدی این یه دخترِ لطیفه زیردستت.

با عصبانیت پسش زدم و بخاطر تعریفش ناخواسته جیغ زدم:

– برو گورتو گم کن.

– عزیزم می‌دونم داغونی، حالِ درستی نداری، منم جای تو بودم حالم بهتر از این نبود اما بهتره ببریمت بیمارستان، حالت اصلا خوب نیست.

– من فقط می‌خوام از این‌جا برم بیرون… می‌خوام… می‌خوام برم پیش مامانم.

اشکام مثل آبشار از چشمام سرازیر شدن. توی چشماش غباری از دلسوزی نشست و لبش رو با تاسف مکید و گفت :

– باشه می‌برمت پس پاشو لباساتو تنت کنم از این خراب‌شده بریم بیرون.

زودتر از انتظارِ دختر، لباسامو تنم کردم. اون‌قدر سریع که حتی برام مهم نبود اون پشته سرمه.

– تو خیلی خون‌ریزی داری.

برنگشتم به عقب، نمی‌خواستم ببینم چه آثار ارزشمندی ازم توی این اتاق باقی مونده… ارزشمندتر از اون خودم بودم که طبق دستورِ میلاد قرار بود زن آدمی بشم که به‌شدت ازش متنفرم.

من هیچ‌وقت امشب رو فراموش نمی‌کنم، از امشب به بعد باید به حال خودم گریه کنم، نه دخترانگیم که در عرض چند دقیقه ازم به یغما رفت.

کنارم ایستاد :

– آماده‌ای ؟

با اشک و تته‌پته ای از استرس و لرزش لب زدم :

– نِ…نمی‌خوام کسی‌و ببینم، بگو..‌. بگو برن.

سرش رو با تفهیم تکون داد… خوبه حداقل اون هست تا شرایط منو درک کنه و در این لحظه کمک حالم باشه.

اصلا دلم نمی‌خواست بفهمم دلیل بودنش توی این خونه چیه، دختری مثل اون کنارِ دو مرد تنها فقط یه دلیل می‌تونه داشته باشه، سعی کردم بهش فکر نکنم.

در اتاق رو باز کرد و به تندی بهشون توپید:

– می‌خوام ببرمش بیرون، نمی‌خواد ریختتونو ببینه.

صدای میلاد با یاس و سرشکستگی به گوشم رسید:

– حق داره‌… من باید برم بمیرم، خودم از این به بعد چطور می‌تونم تو صورتش نگاه کنم… خدا لعنتت کنه وریا، رسوام کردی، سرم پیش خونوادم تا ابد زیره.

دختر به سمتم برگشت :

– می‌تونی بیای بیرون، رفتن تو اتاق گم‌وگور شدن.

بی‌اراده برگشتم و نگاهی به اتاق انداختم. این اتاق‌و دوست داشتم. بعضی شبا من یا متینا خواهرم خونه‌ی‌ داداش میلاد می‌موندیم و توی این اتاق می‌خوابیدیم.

اتاق تمیز و مرتبی بود و دیوارهاش آبی‌رنگ بودند. سیما همیشه می‌گفت این اتاق‌و برای پسرشون می‌خواد. پسری که هیچ‌وقت به دنیا نیومد و اون و میلاد الان در آستانه‌ی طلاق گرفتنن.

با حرفای میلاد چشمه‌ی اشکم دوباره جوشان شده بود. صدای منزجر اون عوضی هنوز توی گوشمه. نفس‌هاش، ناله‌هاش، غرشش از شهوتِ زیادش و چیزهایی که در خصوص تعریفِ بدنم سر می‌داد.

حالم بهم خورد، چسبندگیِ بین پاهام قدرت راه رفتن رو ازم گرفت.

تنم می‌لرزید و پاهام حتی نای تکون خوردن و قدم برداشتن نداشتن.

لگنم هم به‌شدت درد می‌کرد ،دوست داشتم در همون لحظه بمیرم.

روی شکمم کمی خم شدم و دستمو به شکمم گرفتم. درد ذره ذره داشت تنمو می‌بلعید.

این‌که دوباره چشمام سیاهی بره و جلوی پای اون دختر فرو بریزم اصلا دست خودم نبود.

جیغ کشید :

– میلاد، وریا بیاین، غش کرده.

جلوی پام چمباته زد:

– واسه همین گفتم باید بریم بیمارستان، حالت اصلا خوب نیست.

– چی شده ؟

صدای داداشم بود… من بمیرم خدا… نمی‌تونم با این رسوایی کنار بیام.

کنارم نشست و سرمو از روی زمین بلند کرد.

– سرش داره خون میره تو کدوم گوری بودی مهتاب، چرا نگرفتیش نخوره زمین؟

– بیام داخل میلاد !

صدای اون عوضی بود… همون شیطانی که منو به این حال انداخت.

میلاد عربده زد:

– برو به جهنم کثافت، دلم می‌خواد تیکه پارت کنم عوضی، خواهرمو بیچاره کردی. بیچارمون کردی نامرد…

بلند زد زیر گریه… مردونه و متعصب گریه کرد.

– چه بلایی سرش آوردی بی‌مروّت، چه بلایی سرش آوردی، من چطوری تو صورت خونوادم نگاه کنم و بگم تو خونه من این بلا سرش اومده.

از روی زمین کنده شدم… حتی یه ذره هم قدرت بدنی نداشتم، اما اشکام از نوای دل سوخته‌ام از گوشه‌های چشمم سرازیر می‌شدند.

میلاد منو روی دستاش حمل کرد و از اتاق بیرون برد. چشمامو بستم نمی‌خواستم نگاه برادرم رو ببینم. صدای گریه‌اش یه‌لحظه هم قطع نمی‌شد.

– سوئیچ‌و بیار مهتاب.

لای چشمامو یه لحظه باز کردم و چشمم افتاد به اون که با بالاتنه‌ی برهنه کنار اتاق ایستاده بود، همون اتاقی که زندگی منو درونش به آتیش کشید.

با نگرانی مُردنم رو تماشا می‌کرد.

سریع چشمامو بستم… من چطوری با این ننگ زندگی کنم و قبول کنم یه عوضی خیلی راحت زندگیم رو تحت سلطه خودش درآورده….

***

بیدار بودم، حتی می‌دونستم توی بیمارستانم ولی چشمامو باز نکردم.

کسی کنارم بود دلم می‌خواست بفهمم کیه. سنگینی نگاهش‌و رو خودم احساس می‌کردم. اهمیتی نداشت. من تمام زندگیم با یه شعله سوخت و خاکستر شد و حالا تماشا کردنم توی این وضعیتِ مفلوک و رقت‌بار چیزی از بار اندوهم کم نمی‌کنه.

دکتر یا پرستار اومد توی اتاق و سرم و از توی دستم بیرون کشید و حرف زد:

– دکتر مرخصش کرده، حالِ بدش حاکی از شوکیه که بهش رسیده، تمام کارای لازمو همکارام انجام دادن، اگه بیدار شد می‌تونید ببریدش.

– باشه ممنون.

صدای یه زن بود و حتما همونی بود که توی خونه میلاد دیدمش.

لای چشمامو باز کردم. همون بود. لبخند خسته‌ای زد :

– دکتر گفت بیدار شدی مرخصی.

– تو دوست‌دخترِ میلادی.

از سؤالم لبخندش سرد شد:

– نه.

– پس تو خونه میلاد چی‌کار می‌کردی؟

– می‌تونی بلند شی یا کمکت کنم؟

ظاهرا نمی‌خواست بگه اون‌جا چه غلطی می‌کرده… دیگه چیزی باعث تعجبم نمی‌شه، هر کاری تو اون‌ خراب شده داشت تهش شد خراب شدنِ زندگی من.

به‌سختی بلند شدم. دستمو گرفت و از تخت پائین رفتم.

– میلاد روش نمی‌شه بیاد پیشت به من گفت بمونم تا سِرمت تموم شه برسونمت خونه.

واقعیتِ ترسناکِ تجاوز دوباره شبیه یه ابر سیاه و ترسناک روی تنم سایه انداخت. همراهش از اتاق رفتم بیرون.

درد حالا خیلی واضح‌تر از قبل خودشو نشون داد. تنم تازه داشت حالیش می‌شد اون فاجعه چطوری بهش آسیب رسونده.

از بیمارستان که رفتیم بیرون دختر که اسمش مهتاب بود به سمت رنوی مشکیش توی پارک اشاره کرد.

– ماشینم اون‌جاست بریم بشین تا برسونمت خونه.

درحین راه رفتن زانوهام مرتب تا می‌شدن. هیچ قوتی توی بدنم نداشتم. دردِ لگنم، پاهام و زانوهام رو تحت شعاع قرار داده بود.

یه‌لحظه زانوهام تا شدن و افتادم روی زمین. دختر زیر بغلم رو گرفت و انگار به کسی گفت :

– شما نیاید… خودم پیششم.

نگاهم روی میلاد ثابت موند. کنار پارس سفیدش ایستاده و قدمشو جلو برداشته بود تا بیاد پیشم.

پس اون یکی کی بود که دختر گفت شما نیاید.

سرم چرخید. دلم نمی‌خواست ببینمش. اما اونم بود. اون لعنتی و از دور مارو نگاه می‌کرد. نگاه حسرت‌بار و نادمش رو تاب نیاوردم، سرمو پایین انداختم و وقتی مهتاب ریموت ماشینش رو زد، نشستم روی صندلی.

آخی از درد از بین لب‌هام خارج شد. درد داشتم و تنم کوفته و سنگین بود. مهتاب نشست ماشین‌رو روشن کرد و از پارک خارج شد. نگاه پر از نفرتم رو در لحظه آخر دوختم بهش.

کنار موتور بزرگش ایستاده بود و با ندامت و شرمساری، با مشت‌های گره‌شده‌ش زل زده بود بهم.

***

وارد خونه شدم و به سمت اتاقم حرکت کردم. متینا روی مبل نشسته و سرش توی گوشی بود. اما تا به طرفم پیچید و چهره‌امو کاوید، شوکه شد:

– از جنگ اومدی.

جواب‌شو ندادم، سوالش مامان رو کنجکاو کرد تا از آشپزخونه بیاد بیرون و چپ‌چپ نگاهم کنه. از گوشه‌ی چشم نگاهشو روی خودم حس کردم.

– ماهین؟

جلوی اتاقم ایستادم.

– بله ؟

– ببینمت مادر، چرا ناراحتی؟

اگه برگردم صورتم ضایع‌ست و مامان راحت می‌فهمه یه‌چیزیم شده.

– دخترم، برگرد ببینمت، نه سلامی نه علیکی، یه راست میری سمت اتاقت مورچه گازت گرفته… داداشت اومد از ماموریت ؟

– آره.

– خب حالا چرا برنمی‌گردی؟

متینا: از بس کارکرده اون‌جا پوزش پره… کوزت جون خسته نباشی.

– عه کوزت چیه، رفته خونه داداشش‌و مرتب کرده. مگه شاخِ غول‌و شکونده یا یخِ حوض شکسته.

مامان‌و باش، چه می‌دونه اونجا چه بلایی به سرم رفته !! میلاد با وجود دوست‌دخترهای رنگاوارنگش اصلا به کمکِ من نیازی نداشت که منو زور کردی برم اونجا و خونه‌شو مرتب کنم تا با این وضع برگردم خونه

وارد خونه شدم و به سمت اتاقم حرکت کردم. متینا روی مبل نشسته و سرش توی گوشی بود. اما تا به طرفم پیچید و چهره‌امو کاوید، شوکه شد:

– از جنگ اومدی.

جواب‌شو ندادم، سوالش مامان رو کنجکاو کرد تا از آشپزخونه بیاد بیرون و چپ‌چپ نگاهم کنه. از گوشه‌ی چشم نگاهشو روی خودم حس کردم.

– ماهین؟

جلوی اتاقم ایستادم.

– بله ؟

– ببینمت مادر، چرا ناراحتی؟

اگه برگردم صورتم ضایع‌ست و مامان راحت می‌فهمه یه‌چیزیم شده.

– دخترم، برگرد ببینمت، نه سلامی نه علیکی، یه راست میری سمت اتاقت مورچه گازت گرفته… داداشت اومد از ماموریت ؟

– آره.

– خب حالا چرا برنمی‌گردی؟

متینا: از بس کارکرده اون‌جا پوزش پره… کوزت جون خسته نباشی.

– عه کوزت چیه، رفته خونه داداشش‌و مرتب کرده. مگه شاخِ غول‌و شکونده یا یخِ حوض شکسته.

مامان‌و باش، چه می‌دونه اونجا چه بلایی به سرم رفته !! میلاد با وجود دوست‌دخترهای رنگاوارنگش اصلا به کمکِ من نیازی نداشت که منو زور کردی برم اونجا و خونه‌شو مرتب کنم تا با این وضع برگردم خونه

 

اگر رمان آن شب رو توی اپلیکیشن مطالعه کردید، خوشحال میشیم که نظرتونو درمورد آثار خانم مریم پیروند برای بقیه رمان خوان‌ها پایین همین مطلب بنویسید.

 

 

نام شخصیت های مهم و ویژگی های آنها در رمان آن شب

ماهین: دختری مهربون با پشتکار و قوی.
وریا: در ظاهر شیطون و پرشور، اما ذاتا پر از زخم و کمبودهای عاطفیه، که ماهین با شناختِ بیشترش، بهشون‌ پی می‌بره.

عکس نوشته

ویدئو

00:00
00:00

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید